[ad_1]
یکشنبه 19 اردیبهشت ماه است. هوا کم کم در حال گرم شدن است و باید دوباره خودمان را برای گرمای تابستان آماده کنیم. ساعت 11 قرار من با اسماعیل جواهرمنش است. با تمام تلاشی که کردم اما این بار هم نیم ساعت با تأخیر رسیدم. البته با توجه به ترافیک این شهر فکر نمی کنم که نیم ساعت تأخیر زیاد نگران کننده باشد.
خیابان سعدی را یکی دوبار دیگر هم آمده بودم. انگار که کوچه های این خیابان هر کدام پیشکسوتی را در دل خود پرورانده است. وارد کوچه شدم و پس از پیدا کردن آدرس از پله ها پایین رفتم. صدای کار کردن دستگاه ها همه فضا را پر کرده بود. دفتر انتهای کارگاه قرار داشت. با روی گشاده به سراغم آمد و سریع با یک استکان چایی شروع به پذیرایی کرد. در و دیوار اتاق دفتر، پر از عکس های شاعران نامی چون شاملو و ساعدی و غیره بود. در طرف دیگر اتاق نیز کتابخانه ای مملو از مجلات و کتاب های گوناگون قرار داشت.
چندین لوح تقدیر و بزرگداشت نیز روی دیوار نصب بود. خلاصه از فضای اتاق به راحتی می شد به این مسئله پی برد که پیشکسوت این شماره ما فردی است اهل شعر و شاعری و هنر و کتاب و کتابخوانی. بگذارید که از این مسائل بگذریم و از زبان اسماعیل جواهرمنش درباره روزگار طی شده اش بشنویم.
اسماعیل جواهرمنش مدیریت چاپ فاروس پیشکسوتی است که این بار به سراغ او آمده ایم و می خواهیم از افتخاراتش و زندگی اش بشنویم.
داستان چاپ و زندگی
اسماعیل جواهرمنش می گوید که متولد سال 1312 محله مولوی تهران است. پدرش کارمند اداره پیشه و هنر سابق بوده است. کار چاپ را برای اولین بار نزد برادر بزرگترش آموخته است و به این کار علاقمند شده است و اما داستان…
برادر بزرگترم مرحوم حسین جواهرمنش معروف به (جواهری) از استادان و کنتراتچی های معروف بود. به همین خاطر اغلب در تعطیلات تابستان من هم به عنوان کارگر مبتدی در کنار او مشغول به کار می شدم، تا اینکه به مرور زمان به کار چاپ علاقمند و در ده سالگی عاشق بوی سرب و مرکب و حروف های سربی شدم. مخصوصاً زمانی که می دیدم کارگران با چه سرعت و مهارتی حروف ها را در ورساد می گذاشتند. از همان زمان بود که آرزو داشتم من هم بتوانم روزی حروف را بچینم و مطالبی را درست کنم.
حدود یکی دو ماه که گذشت موفق شدم گارسه حروف چینی را بیاموزم. لذا مطالبی را از خودم می چیدم و با پرس نمونه گیری می کردم. بعد با خوشحالی نمونه را به دوستان و هم شاگردی هایم نشان می دادم و به خودم می بالیدم.
تا آن زمان آموختن جزئی از تعطیلاتم بود تا اینکه پس از اتمام تحصیلاتم مصمم برای استاد کاری خودم را آماده کردم. در آن زمان لازمه این کار دانستن واحد اندازه گیری برای بهتر و دقیق تر شدن کارها که همان پنط نام داشت، بود. بعد از گذشت زمان کوتاهی خیلی زود به حساب نمودن پنط و اندازه پی بردم. و با همین محاسبات شروع به کارهای صفحه بندی و فرم بندی و کارهای دیگر که نیازمند فرم های دقیق بودند، کردم. درکار چاپ باید در بستن فرم ها خیلی دقت کرد زیرا در صورت عدم دقت، چاپ آن با مشکل مواجه خواهد شد و ماشینچی را دچار مشکل خواهد کرد.
سختی کار اسماعیل جواهرمنش
در ادامه از اسماعیل جواهرمنش درباره سختی های کار مخصوصاً کار چاپ پرسیدم و او این چنین از سختی های آن برایم گفت: درآن زمان، چاپ برخی از کتب بسیار دشوار بود. به عنوان مثال؛ از جمله کارهای مشکلی که بنده در آن زمان انجام دادم که شاید در آن زمان از حوصله اکثر همکارانم به دور بود، چاپ کتاب برهان قاطع لغت نامه دکتر معین بود که مسئولیت انتشار آن را نیز بر عهده انتشارات زوار بود.
در آن زمان این کتاب با حروف 10 و 12 آلمانی و با چند قلم حروف دیگر مانند 8 و 10 سیاه هم برای لغات و شرح لغات و شرح لغات با حروف 10 آلمانی در دو ستون بالا (اشبون سه) متن بود و حاشیه یا پا نوشت در اشبون شش پایین صفحه، حالا متن بالا و پا نوشت می بایست در یک صفحه که اندازه 10 گوادراد باید بسته شود که هم متن بالا که اشاره شده به پا نوشت میزان درآید.
در متن آقای دکتر معین معمولاً به سه نشانه از جمله 1( 1)، 2(*) و 3 عدد ساده معمولی (1-) اشاره می شد که آنها باید در پا نوشت در همان صفحه باید محاسبه این دو ستون و شرح اشاره پا نوشت را انجام می دادیم تا صفحه اندازه شود.
البته اینها یک سر ماجرا بود. از طرف دیگر پس از حروف چینی و صفحه بندی تازه یک فرم 16 صفحه ای نمونه را برای تصحیح برای آقای دکتر ارسال می کردیم که البته این تازه اول ماجرا بود. چرا که آقای دکتر هم درمتن و هم در حاشیه مطالبی را جهت اصلاح اضافه و یا کسر می کردند و باید در اینجا گفت که واقعاً اعمال این اصلاحات و غلط گیری ها از کار اولیه دشوارتر بود. خلاصه این برنامه چندین بار اجرا می شد تا اینکه کار به امضای چاپ می رسید.
گفتنی است که سه نمونه گیری برای تصحیح معمولاً چند هفته طول می کشید. زیرا در آن زمان حروف سربی آلمانی نازک ترین حروف دنیا بود. به عنوان مثال؛ شین مفرد و یا آخر آن که ضخیم ترین حروف آن بود 3 میلی متر کلفتی داشت. در مورد کتاب های عربی نیز در آن زمان اعراب گذاری آنها به صورت دستی انجام می گرفت.
به طوری که ابتدا حروف چیده می شد و سپس باید بالا و پایین کلمات اعراب گذاری می شد. اعراب هم معمولاً به قطر یک چوب کبریت یعنی 4 پنط بود که باید روی کلمات سوار می شد. در آن زمان مسئولیت تعیین حروف و آرایش و صفحه آرایی اکثریت کتاب های دستی به درخواست ناشرین بر عهده بنده بود. از جمله ناشرینی که با بنده ارتباط داشتند انتشارات فرانکلین سابق امیرکبیر، آگاه، نیل، پیام وغیره بود.
خلاصه اینکه درآن زمان دفتر چاپخانه فاروس همیشه میزبان آقایان نویسنده و مترجم و شاعر بود به طوری که به یاد دارم محمودکیانوش همیشه می گفت دفتر فاروس خانقاه چاپ است. در آن زمان صفحات مجله و روزنامه و فرم بندی با خط برج و گوادراد و با بشکه و حروف ریز و درشت در صفحه ماشین بسته و با چفت های مخصوص سفت می شد و کارگر چاپ با کنترل چفت و جلوی رانگای ماشین اقدام به چاپ می نمود.
حال اگر این فرم ها نا میزان و دقیق نبود، موقع چاپ فاصله می خورد و یا درست و خوانا چاپ نمی شد و همین طور باعث به خطر افتادن ماشین هم می شد. لذا با تمام این تفاسیر با توجه به دقت بالای بنده در کار چاپ، مورد تعریف و تمجید بسیاری از ماشین چی های آن زمان قرارگرفتم. با وجود این تعاریف از آن پس دقت خود را در کارها بیشتر کردم و درکنار آن نیز طرز فاصله گذاری را برای بهتر خواندن مطالب به همکارانم آموختم.
خلاصه پس از گذشت این زمان ها در حروف چینی دست به یک ابتکار عمل زدم و با این کار باعث شدم که از آن پس کارگران برای رفع این مشکل که چگونه فاصله گذاری بین کلمات گذاشته شود و در موقع سفت کردن خط در ورساد با خط تیره و یا با فاصله اضافه تر و یا کلمه را نصف می کردند و بقیه آن را به خط پایین می آوردند که خیلی زشت و خواندن را مشکل می کرد. همین روش موجب شد به چاپخانه های دیگر هم سرایت کند و لذا مصصح ها ابتدا در تصحیح نمونه اول این کارها را پیاده می نمودند.
در ادامه نیز جزوه ای هم در خصوص درست چیدن و فاصله گذاری چاپ شد که مثلاً وقتی به پوان و ویرگول و علامت های شش گاند، پورن و ویرگول و ویرگول پورن و علامت سوال و تعجب می رسند فاصله نداشته باشد و بعد از آن حتماً فاصله داشته باشد خط تیره بین کلمات غلط است، اگر کلمه ای بزرگ بود چگونه تقسیم شود و بقیه به سطر پایین بیاید.
این کار اولیه بنده بود که خدمتی برای کتاب وکتاب خوانی شد (در خط فارسی اگر فاصله گذاری پراکنده باشد خواندن مشکل می شود) و پس از آن جزوه ای دیگر در خصوص صفحه کتاب و یا مجله چگونه در موقع چاپ باید محاسبه شود تا بعد از برش نهایی تمام صفحات کتاب در یک کادر معینی قرار گیرد تا کار یک دست و زیبا جلوه کند آماده کردم و در اختیار همکارانم قراردادم.
اما در مورد چاپخانه هایی که تاکنون کار کردم باید بگویم اولین چاپخانه ای که بنده در آن مشغول به کار شدم، چاپخانه کیهان که در محله سرچشمه قرار داشت، بود. خوب به یاد دارم که یک ساختمان قدیمی و بسیار زیبا و محوطه سرسبز با چنارهای کهن بودکه یک نهر آب نیز از وسط آن عبور می کرد.
بعد از آن به طور جدی در چاپخانه سینا در خیابان شاه آباد (کوچه سیدهاشم) به همراه برادرم مشغول به کار شدم. صاحب چاپخانه آقای فلسفی بود که برادرش دکتر احمد فلسفی آن جا را اداره می کرد.
15 سال در چاپ سینا مشغول به کار بودم که 10 سال آن را به عنوان سرپرست در این مجموعه سپری کردم. تا اینکه در سال 1341 به دستور شاه خیلی از نشریات و مطبوعات آن زمان توقیف شدند و به دستور او باید مسئولین این نشریات یا باید نشریه را واگذار می کردند و یا اینکه به استخدام دولت در می آمدند. با اجرای این دستور حوزه فعالیت ما نیز که بیشتر مربوط به نشریات می شد دچار نوعی رکود شد.
لازم به ذکر است که این دستور شامل حال نشریات پایتخت می شد و نشریات شهرستان ها می بایست در خود شهرستان انجام می شد به ناچار صاحبان روزنامه اقدام به تأسیس چاپخانه نمودند. یکی از این روزنامه ها نشریه هفتگی به نام اثر به صاحب امتیازی محمدمیرطاهری بود که در ساری نشر می شد چاره ای نداشت جز راه اندازی چاپخانه ای که بتواند روزنامه اش را چاپ نماید.
به همین علت به همراه برادرم به ساری رفتیم و چاپخانه ای را با نام روزنامه اثر تأسیس کردیم و شروع به چاپ روزنامه ها و نشریات محلی کردیم. این قضیه مربوط به سال های 1345 و 1346 می شود. بعد از مدتی بنده به تهران آمدم اما برادرم در آنجا ماندند و کار خود را در این شهر ادامه دادند. زمانی که به تهران آمدم. در چاپخانه فاروس مدتی مشغول به کار شدم. تا اینکه بعد از مدتی در سال 1349 موفق به خرید چاپ فاروس شدم.
در خصوص چاپ فاروس باید بگویم تقریباً قدمت این چاپخانه به سال 1208 بر می گردد. این چاپخانه برای اولین بار در خیابان لاله زارنو توسط اقلیت های ایران ارامنه به نام لئون و شرکا تأسیس شده است. در آن زمان طبق اسناد موجود در این چاپخانه در مقطع سال 1334 دو دستگاه ماشین چاپ دستی و پایی، یک دستگاه ماشین چاپ ملخی چکسلواکی نی مورقی اتوماتیک، دو دستگاه هم ماشین چاپ چهار و شش ورقی سیلندری که قادر به چاپ حروف کلیشه و فرم های تجارتی بودند وجود داشت و در قسمت صحافی نیز شش دستگاه ماشین های مختلف درحال کار بودند.
در ادامه این چاپخانه با تمام امکاناتش به آقای اصغر شهلایی به عنوان مزایا سپرده شد. چون در آن زمان شهلایی به عنوان سرپرست فنی در این چاپخانه مشغول به کار بود، به همین علت هنگام تسویه حساب و پرداخت مزایای کارگران، با توجه به اینکه مدیران پول تسویه با کارگران را نداشتند لذا شهلایی متعهد شد که در مقابل برداشتن ملزومات و ادوات وتمام گارسه های حروف و قسمتی از ماشین های چاپ چاپخانه فاروس، مزایای خود و کارگران را پرداخت نماید.
شهلایی هم در نهایت بعد از تسویه حساب با کارگران، فاروس را به لاله زارنو، کوچه کاخ منتقل کرد. بعد از آن به علت مسائل مالی شهلایی با عباس فرزین پور و منصور ملک شریک شد. بنده نیز در چاپ فاروس در آن زمان مشغول به کار بودم تا اینکه درسال 1349 موفق شدم که چاپ فاروس را خریداری کنم. زیرزمین سینمای ادئون را نیز به عنوان سرقفلی برای کارهای صحافی گرفتم. خوب به یاد دارم که آن سال ها روزی یک کتاب ده فرمی را منتشر می کردم.
در ادامه بر اثر اختلافی که بین بنده و مالک به وجود آمد، به ناچار از سال 1368 تا 1374 چاپخانه پلمب شد و بنده در این زمان در محل فعلی تنها به کار صحافی مشغول بودم تا اینکه بالاخره امکانات چاپ را نیز به همین محل منتقل کردم و در کنار کار صحافی به چاپ نیز پرداختم. اما بیشتر تمرکز خود را روی چاپ کتاب گذاشتم. البته این مسائل تنها تجربیات بنده نبوده است بلکه در زمینه انتشارات نیز مدتی به عنوان مدیریت انتشارات روزبهان فعالیت کرده ام.
زمانی که در خصوص چگونگی کار در انتشارات از اسماعیل جواهرمنش پرسیدم می گوید: این قضیه مربوط به سال 1355 می شود. در آن زمان جلال هاشمی به عنوان مدیر تولید انتشارات امیرکبیر مشغول به فعالیت بود. یک روز که با یکدیگر به کوهپیمایی رفته بودیم از تصمیم خود مبنی بر عدم همکاری با انتشارات امیرکبیر خبرداد. به همین علت تصمیم گرفتیم که با کمک هم یک انتشارات راه بیندازیم. برادر آقای هاشمی نیز به عنوان سرمایه گذار به کمک ما آمدند و در نهایت انتشارات روزبهان را درخیابان انقلاب راه انداختیم. اما پس از مدتی بنده از شرکای خود مستقل شدم وانتشارات را به آنها سپردم.
تلخ و شیرین های زندگی
از او درباره بهترین و بدترین خاطرات زندگیش پرسیدم. ابتدا از بدترین خاطره اش برایم سخن گفت.
زمانی که در چاپ سینا مشغول به کاربودم روزنامه بامشاد در آن زمان در آنجا به چاپ می رسید. شب هنگام کار صفحات را بستیم و به ماشین سپردیم بعد از آن هم به خانه رفتیم. به محض رسیدن تلفن شد که صفحات روزنامه از ماشین چاپ به بیرون ریخته شده است.
چون کارگر چاپ اشتباه کرده و جلوی رانگاه را نبسته است بنابراین به محض حرکت ماشین صفحات، پخش کف ماشین خانه شده و فوراً به سوی چاپخانه حرکت کردم تا روزنامه به توزیع برسد و با استرس زیاد به هم راه بچه ها کمک کردیم و دوباره روزنامه را به ماشین دادم و حدود ساعت 8 بود که توانستیم روزنامه را به سختی به توزیع برسانیم. آقای اسماعیل پور مدیریت روزنامه مرد بسیار عصبانی بود و خیلی هم به کار اهمیت می داد.
به خاطر فشار عصبی ای که آن روز به بنده وارد شد هیچ گاه آن روز را فراموش نمی کنم و به عنوان یکی از بدترین خاطرات زندگی ام به یاد دارم. اما در مورد بهترین خاطراتم باید بگویم سال 1350 یعنی زمان ازدواجم یکی از بهترین خاطرات زندگی ام بود چون انرژی دیگری گرفتم. در آن زمان 35 هزارتومان مهریه خانمم شد اما باید این را بگویم که در زندگیم هرچیزی که بدست آوردم با او نصف کردم. زمانی که از او درباره تأخیر در ازدواج پرسیدم مثل بقیه پیشکسوتان غرق شدن در کار و عشق ورزی در کار را مهمترین عامل در تأخیر ازدواجش می دانست.
آرزوی هنرپیشگی
در ادامه صحبت هایمان از اسماعیل جواهرمنش پرسیدم اگر چاپخانه دار نمی شدید چه کاری را انتخاب می کردید؟ می خندد و می گوید: ما جوان های قدیم آرزوهای بسیاری را در سر می پروراندیم. بر عکس بسیاری از جوانان امروزی در جوانی یک زمان آرزوی هنرپیشگی را داشتم. هرگاه فیلمی را نگاه می کردم، مدت ها در ذهنم خودم را جای قهرمان فیلم می گذاشتم و با آن زندگی می کردم. در کنار این کار به نویسندگی نیز علاقه فراوانی داشتم. خلاصه اینکه هر آن آرزوهای جدیدی را در ذهن می پرواندم. اشک ها و لبخندها نیز از جمله فیلم های زیبایی بود که تماشا کردم و همیشه در ذهنم باقی مانده است.
از حرف هایی که می زد به راحتی می توان به این قضیه پی برد که او عاشق هنر بوده و هست.
خودش می گوید اگر زمانی روی کار، اگر مطلب زیبایی را از یک نوشته و یا کتاب می دیدم اول آن مطلب را تا آخر می خواندم و سپس به ادامه کارم می پرداختم. البته راستش را بخواهید من قبل از اینکه وارد کار چاپ شوم اصلاً اهل کتاب و کتابخوانی نبودم ولی از زمان کار در چاپخانه، عاشق این کار شدم. در حال حاضر هم اگر شبی 40 الی 50 صفحه کتاب مطالعه نکنم خوابم نمی برد. از جمله بهترین کتاب هایی را که تا الان مطالعه کرده ام (چشمهایش) از بزرگ علوی و همچنین (مادر) از ماکسیم گورکی که هنوز هم مطالب آن را به خاطر دارم بود.
خوب بگذارید کمی از زندگی شما فاصله بگیریم و از چاپ و وضعیت چاپ بپرسیم. در حال حاضر در چاپ فاروس چه امکاناتی فنی ای وجود دارد؟
یک دستگاه 4 رنگ شینوهارا، اسپیدمستر، صحافی جلدکن سابی، برش سه طرفه و یک طرفه بر، یک دستگاه شرینگ پک و یک دستگاه مفتول دوز دو دماغه و یک دستگاه تک رنگ سه ورقی از جمله امکانات فنی موجود در فاروس است.
با توجه به اینکه شما از نمایندگان داخلی اقدام به خرید این ماشین آلات کرده اید، آیا از نحوه خدمات پس از فروش نمایندگی ها راضی هستید؟
متأسفانه علی رغم قول و قرارها و همچنین قراردادهای موجود بعضاً برخی از نمایندگی ها نه تنها به تعهدات خود عمل نمی کنند بلکه بسیاری از مشکلات حقوقی دیگر را نیز برای خریداران به وجود می آورند. در نهایت همین عوامل باعث شده است که در حال حاضر اغلب خریداران با وجود مشکلات بسیار اقدام به خرید مستقیم از خود کمپانی ها کنند.
نظر شما درخصوص ورود ماشین آلات دست دوم به کشور چیست؟
صنعت چاپ هرکشور جزو اصلی ترین صنایع به شمار می آید. به عقیده بنده ورود ماشین آلات دست دوم به کشور نوعی حقارت برای کشور است. اما متأسفانه درحال حاضر به علت وضعیت نابه سامان اقتصادی وهمچنین نبود توجیه اقتصادی، بسیاری از مجموعه ها اقدام به خرید ماشین آلات دست دوم می کنند. لذا در اینجا این مسئله همیاری دولتمردان و مسئولین را می طلبد تا با این کار از ورود ماشین آلات دست دوم به کشور جلوگیری کنند.
شما با وجود سابقه ای که در کار چاپ دارید در حال حاضر بزرگ ترین معضل صنعت چاپ کشور را چه می دانید؟
نداشتن اپراتورهای تحصیل کرده، از جمله معضلاتی است که صنعت چاپ ما با آن دست و پنجه نرم می کند. امروزه بودجه های کافی جهت آموزش در این صنعت اختصاص داده نمی شود و در بحث های آموزشی نیز به بحث های عملی در مقایسه با تئوری بهای چندانی داده نمی شود. لذا باید برای رفع این معضل تمامی اهالی صنعت چاپ به همیاری یکدیگر بپردازند تا بتوانند به رفع این معضل کمک کنند.
برای بسیاری از افراد جالب است که بدانند مهم ترین عامل موفقیت شما در حوزه کاریتان چه بوده است؟
زمانی که بنده وارد کار چاپ شدم، برای خودم هدف قرار دادم و همیشه برای رسیدن به آن هدف نیز تلاش کردم. هیچ گاه به این فکر نکردم که یک کارگر باقی بمانم و همیشه به فکر پله های ترقی بودم. به شکر خدا هم توانستم به این هدفم برسم.
سخن آخر
به کارگران چاپی توصیه می کنم که همیشه اهداف والا را در نظر بگیرند و همیشه از بالا به اهداف خود نگاه کنند و با محبت و دوستی با دیگر کارگران و همکاران به فکر پیشرفت صنعت چاپ کشور باشند.
منتشر شده در شماره 66 نشریه چاپ و نشر- خردادماه 1389
[ad_2]
Source link
وبلاگ